عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_پانزده ♡﷽♡ کلافه میگوید: حرف زدنش راحته آیه ...تو نمیدونے چه زجرے داره
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ هنگامه با تعجب نگاهم کرد! بهت زده بود گویا!من این بهت ها را دوست داشتم! چشمهایش را بست و شوکه فقط لبخند زد!و بالاخره به حرف آمد: نمیدونم چی بگم آیه! _میانبر بزن هنگامه! خدا این میانبرهاے زیرکانه رو دوست داره!! دوست داره بنده اش عاقل بشه!! گریه الکے رو با گریه عارفانه اشتباه نگیر! _آیه حرفت گیجم کرد!!! _به این فکر کن شاید تو هم تکرار تاریخی! یک تکرار سارا گونه! کنار ابراهیمت! به این فکر کن خدا خواسته شبیه سارا باشے! _آیه....آیه من ...من واقعا نمیدونم چے بگم! به ساعتم نگاهے مے اندازم نزدیک اذان است چه زود صبح شد! از جایم بلند میشوم و به لیوان چایم نگاه میکنم! باز هم سرد شد... سرد شدنش به گرم شدن یک دل مے ارزید!💗 نگاهے به موجود مبهوت روبه رویم میکنم.... بهت اش را دوست دارم! بهت اش زیبا است! دستے به شانه اش میگذارم :هنگامه جان من دیگه میرم!ممنون بابت چاییت! گیج سرش را بالا مےآورد و بعد بے مقدمه در آغوشم میگیرد زیر گوشم زمزمه میکند:آیات خدا همیشه امید بخشند!ممنونم! ممنونم هیچے نمیگم! هیچے ندارم که بگم! مانده تا آیه شود آیه بے حرف فقط گونه اش را میبوسم و عجله میکنم براے رسیدن به نماز عقیق انگشتر میکوبد به قلبم! شروع خوبے بود امروز خورشید نه از شرق طلوع کرده نه از غرب! محل طلوعش درست میان قلب من بود... راستے چقدر من من کردم امروز...جاے حاج رضا علے خالے گوشم را بپیچاند.... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃