🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_هشتاد_وچهار
♡﷽♡
ابوذر خواست دو فنجان چاے براے خودش و مهران بریزد شیوا را دید که سر به زیر به زمین خیره
شده به سمتش رفت و گفت: خانم مبارکے شما دیگه میتونید برید من هستم
شیوا سرش را بلند کرد و لحظه اے در چشمهاے ابوذر خیره شد و گفت: چشم...
ابوذر چاے میریخت و مهران خیره به حرکات دختر ریزنقش بود که داشت وسایلش را جمع
میکرد... عادت مزخرفش بود!آنالیز کردن دخترانے که میدید... تیپ ساده و بے آرایش و تقریبا محجبه اے داشت... مهران به خنده افتاد... اصلا هرکه به ابوذر ربط داشت همان تِم ابوذرے را
داشت!
دخترک به آرامے خداحافظے کرد و رفت ... و ابوذر چایے به دست روبه رویش نشست و با اخم
گفت: مهران جان یکم آدمیت بد نیست!! زشته اینجورے خیره مردم میشے! برا شخصیت خودت میگم!
مهران برو بابایے میگوید و چایش را بر میدارد....
ابوذر سرے به تاسف تکان میدهد و میگوید: خب بگو ببینم چے باعث شده که به این حال و روز
بیوفتے؟ درس و دانشگاهم که تعطیل
مهران تکیه میدهد به صندلے و بعدش میگوید: گور باباے دانشگاه
ابوذر میخندد و میگوید: تبارک الله به این ادب
مهران بے مقدمه میگوید:خسته شدم ابوذر!!
ابوذر ابرویش را بالا مےاندازد و میگوید: خسته ؟از چے؟
بے حوصله تر از قبل میگوید: از همه چیز!! پرے شب با نسیم بهم زدم!! میدونے ابوذر همشون عین همن! من نمیفهمم این زندگے چیش جذابه که اینقدر آدمها عاشقشن!!
وقتے همه چیز شبیه همه!! نمونش همین نسیم! هیچ فرقے با بقیه نداشت جز شکل و قیافه اش!
بقیه چیزهاے زندگے هم همینطوره !! ولش کن اصلا اعصاب ندارم!
ابوذر اخمهاش را در هم کرد و گفت: اولا خجالت بکش اینقدر راحت در مورد کارهات صحبت نکن
دوما تقصیر خودته عزیزم!!! تقصیر خودت!
بہ قلم🖊
"
#نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃
@asheghaneh_halal
🎀🍃