عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_هشتاد_وهشت ♡﷽♡ آیه اخم میکند به ابوذر و میگوید: چیکارش دارے داداشمو؟ بے
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ اِ اِ... مامان عمه عقیله کلافه میگوید: براے اینکه من شوهر دارم! آیه پوفے میکشد و میگوید: مامان عمه تو رو خدااااا بس کن! خدا عمو عیسے خدا بیامرز رو رحمت کنه! ایشون هم راضے نیست به این امید واهے ! عقیله دیگر به این حرفها عادت داشت به همین خاطر گفت: کے میگه عیسے شهید شده؟ کو؟ کجاست؟ توقبرے ازش سراغ دارے؟ نشونه اے مبنے بر این ادعا دارے؟ _تو حرف تو گوشت نمیره مامان عمه ! ولش کن اصلا... از آشناییتون بگو عقیله لبخندے میزند و میگوید: اینو که تاحاال صد بار برات تعریف کردم! _بازم بگو قشنگه.... هر بار شنیدنش قشنگه...از سادگے زیاد قشنگه! عقیله از یاد آورے این داستان تکرار اما شیرین لبخندش پر رنگ تر میشود و میگوید: میدونے که پسر همسایمون بود پنج شیش سال ازم بزرگتر بود.. از همون بچگے دوستش داشتم... حجب و حیاش زبون زد بود... رو مردونگیش با اون سن کمش قسم میخوردند! اونقدرے مرد بود که آرزوے خیلے ها بودخب اون موقع ها که مثل حالا نبود که مالک مردانگے شکم شش تیکه و پوست برنزه و هیکل قد گاومیش یا سین اخلاقی پسرا باشه! آیه خوب میدانست این سین اول اسم همان حیوان باوفا است همیشه از داشتن همچین عمه خالقے به خود میبالید! _اون موقع ها غیرت مرد بود که مهم بود غیرت نه به این معنے که به لباس پوشیدن و حرف زدن با مرد غریبه گیر بده! چرا این بود ولے معنی غیرت خیلے فرا تر از اینها بود! مسئولیت پذیرے و احترام به بزرگتر همه ے اینا غیرتے بودن اون مرد رو میرسوند! مردونگے به چهره خوشکل نبود! نه که نبود مالک نبود! عیسے از همون مردا بود! مرد... بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃