عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_چهار ♡﷽♡ آیه متعجب تر از قبل میپرسد: پس مادرش کجاست؟ نورا تلخندی ز
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دیالوگ هاے نابے داشت این کتاب به آخر صفحه 42رسیده بودم که صداے صحبت چند نفر را در سالن شنیدم چشمم را از واژه هاے کتاب جذاب روبه رویم گرفتم و دکتر والا و دونفر دیگر را دیدم که به بخش سر زده اند... خوشحال کتاب را میبندم و به ساعت نگاه میکنم! میدانم ویزیتشان نیم ساعت طول میکشد منتظر شدم تا به مریضها سر بزنند و بعد احوال مینا را از او جویا شوم صبح علے الطلوع که آمده بودم اول از همه به میناي کوچک سر زدم دلم جمع شد از آن سر تراشیده و بخیه هاے نامرد روے سرش نازنین گریه میکرد اما خدا را شکر میکرد گویا تشخیص داده بودند عمل گرچه سخت بوده اما موفقیت آمیز بود. دلم قدرے آرام شد اما میخواستم از خود دکتر والا بپرسم نسرین پرونده به دست به سمتم آمد و پرسید: منتظر کسے هستے؟ _آره منتظر دکتر والام ... جرعه اے از چایش را مینوشد و میگوید: دیروز میگفت حال مینا خوبه _ خدا رو شکر ولے میخوام خودم ازش بپرسم دیگر چیزے نمیگوید و دقایقے بعد دکتر والا کارش تمام میشود از کنارمان که رد میشود آرام صدایش میزنم...: دکتر والا ... با شنیدن صدایم به سمتم بر میگردد و بالبخند میگوید: سلام خانم سعیدے ! سلامی به آن دو نفر کنارے میدهم و بعد با خجالت میگویم: دکتر میتونم وقتتونو بگیرم؟ دکتر والا با همان گشاده رویے مخصوص به خودش میگوید: بفرمایید... _میخواستم احوال مینا رو از خودتون جویا بشم... لبخندے میزند و میگوید:میدونستم همین سوال رو دارے خانم سعیدے ! به مرد جوان کنارش اشاره کرد و گفت: دکتر والا جراحشون بودند از خودشون بپرس! با تعجب به مرد کنارش نگاه میکنم و در یک لحظه به شباهت عمیقے که بین این دو مرد است فکر میکنم!!! عجب خلقتے دارد خدا! بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃