عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_سی_نه ♡﷽♡ زهرا روی نیمکتی نشست و ابوذر هم کنارش. لبخند زنان خیره
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ دانای کل هم که باشی باز دانای میزان خیلی چیزها نیستی!یکیش همین عشق است! مهران با دیدن ابوذر میزند روی شانه اش و میگوید: مستر (ز ذ ض) چه اعجب ما شما رو دیدیم! ابوذر میخندد و میگوید:خجالت بکش مرد حسابی برو از خدا بترس مهران هم هیچ نمیگوید و با خنده کنار ابوذر مینشیند:چه خبر؟ _سلامتی! _دیگه چه خبر؟ _سلامتی! _بعد از سلامتی؟ ابوذر با لبخند میگوید: ای بابا چه گیری دادی!؟ مهران با مزه میگوید: واسه اینکه ازم بپرسی تو چه خبر! ابوذر دست زیر چانه میگذارد و میگوید:تو چه خبر برادر مهران؟ مهران تکیه میدهد به صندلی و خیره به سقف بدون مقدمه میگوید: خب حس میکنم داره یه اتفاقاتی تو دلم میوفته! ابوذر کنجکاو میگوید: جالب شد! چی شده برادر!؟ مهران بی رودروایستی گفت:دختره رو میخوام! ابوذر متعجب و با خنده پرسید: دختره کیه؟ چی میگی؟ _بابا زن میخوام عزیزم زن! ابوذر کمی بلند تر میخندد و میگوید:شوخی میکنی! مهران جدی میگوید: من شبیه آدمایی هستم که داره شوخی میکنه؟ _کی بود تا چند ماه پیش میگفت 24سالگی و زن گرفتن؟ مهران دستی به موهایش میکشد و میگوید: حالا نظرم عوض شده! کمکم میکنی یا نه بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃