|•♥️•| (• ) 😍✨همسر_قدرشناس✨😍 🌼 یه شب بارونی بود و فرداش حمید امتحان داشت . رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن لباس‌ها و ظرف‌ها. همین طور که داشتم لباس میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم وایساده. گفتم: «اینجا چیکار می‌کنی. مگه فردا امتحان نداری؟» دو زانو کنار حوض نشست و دست‌های یخ زده‌ام رو از توی تشت آورد بیرون و گفت: «ازت خجالت می‌کشم. من نتونستم اون زندگی‌ای که در شأن تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه پدرش با ماشین لباسشویی لباس می‌شسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه..». حرفش رو قطع کردم و گفتم: «من مجبور نیستم، با علاقه دارم کار می‌کنم. همین قدر که درک می‌کنی و می‌فهمی و قدرشناس هستی برام کافیه». شهید عبدالحمید قاضی میرسعید 📗 نشریه امتداد، ش ۱۱ 💚 🌼 |•😇•|زندگی رو میسازیم با امیــــــــد خداوند👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•♥️•|