❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . دختر کنار پنجره گفت: _ خب زیبایی ظاهری هم یکی از محسنات یه خانومه. چرا نباید استفاده بشه. لبخندی بهش زدم. _ درسته عزیزم اما قرار نیست کاملا در معرض دید قرار بگیره. همین قاب صورت زیبای تو تا حدی قابل رؤیت هست که نتونه برات مشکلی ایجاد کنه و نگاه های هرزه، تن و روانتو آزار بده. وقتی زیبایی ها و اندام و خصوصیت جنسیتو از دید بقیه بپوشونی اونوقته که فارغ از زیبایی ظاهرتژ تازه وجود خودتو میشناسن. بذار با چیزی که همیشه موندنیه شناخته بشی. داستان یه شاهزاده خانوم رو براتون میگم ( شاهزاده خانومی که کلی خاستگار داشت گفت به خاستگارام بگید بیان که یکی شونو انتخاب کنم. روز ملاقات، اتاقش رو پر از وسایل زیبا و پر زرق و برق کرد و خودش با یه لباس و ظاهر خیلی ساده بدون آرایش وسط اتاق ایستاد. خاستگارا که اومدن، شاهزاده خانوم گفت به اتاق دقت کنید وقتی از اتاق بیرون رفتید هر چی توی ذهنتون مونده روی کاغذ بنویسید. بعد از خوندن کاغذها، همسرم رو انتخاب می کنم. همه سعی می کردن چیزهای بیشتری رو به خاطر بسپارن و وقتی شاهزاده خانوم کاغذها رو می خوند یکی یکی اونها رو دور می ریخت تا اینکه یه کاغذ رو خوند که نوشته بود : شاهزاده خانوم، می دونم که لایق شما نیستم اما میخوام حرف دلمو بزنم بعد برم. من توی اتاق اینقدر محو شما بودم که به غیر از شما چیزی ندیدم. من اصلا نمی دونم توی اتاق چی بوده و چی نبود. ببخشید... خدانگهدار. شاهزاده گفت من با صاحب این نامه ازدواج می کنم چون می خواستم بدونم کسی هست که فقط منو ببینه؟ یا فقط زرق و برق اتاقم دیده میشه؟ من کسی رو می خواستم که فقط منو ببینه. اصلا حجاب هم همین کار رو میکنه. باعث میشه فقط خودت دیده بشی نه زرق و برقت. چون آدمی که به خاطر زرق و برقت بیاد سراغت، وقتی یکی پر زرق و برق تر از تو ببینه دنبال اون میره و تو رو رهات میکنه. حجاب بهت شخصیت میده و باعث میشه فقط و فقط خودت دیده بشی و بهتر دیده بشی. تأثیر حرف هایم را در چهره ی تک تکشان می دیدم، حتی بهار با تمام مقاومت هایش متأثر شده بود. دوست داشتم بحث را ادامه دهم اما وقت کلاس به پایان رسیده بود. در حین خداحافظی با بچه ها، رو به بهار گفتم: _ اصلا نگران تُرشیدگی نباش عزیزدلم. من با همین حجابم دارم ازدواج می کنم و یکی از بهترین آقایون دنیا داره مرد زندگیم میشه. ان شاءالله تک تکتون به زندگی ایدآلی که ته ذهنتونه برسید و با بهترین مرد دنیا ازدواج کنید چون لایق بهترینایید. حسام نمی توانست به دنبالم بیاید. کارهای مغازه خیلی عقب افتاده بود. قرار بود تا آخر وقت مغازه باشد. این روزها بخاطر شلوغی برنامه هایمان خیلی از هم غافل شده بودیم. دوست داشتم او را خوشحال کنم. با مادرم تماس گرفتم و به بهانه ی چیدمان، گفتم به آپارتمان میروم و آخر شب باز می گردم و منتظرمان نباشد. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal