•𓆩⚜𓆪•
.
.
••
#عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهشتادوهفتم
حاج خانم در حالی که زانویش را می مالید گفت:
به من ربطی نداره شوهرت ساواکیه یا فراری از دست ساواکی
من دنبال درد سرم نیستم
دلم نمیخواد چیزی بشه که برام شر بشه
حوصله مامور و آژانم ندارم
یه عمر آروم زندگی کردم بقیه اش رو هم میخوام آروم بگذرونم تا تموم بشه
ولی آدمایی که دنبال شر بگردن این جا کم نیستن
بعضیاشون کافیه بفهمن شوهرت فراریه و احساس کنن می تونن از این راه یه پولی به جیب بزنن اون وقته که دیگه کارتون ساخته اس
نمونه اش همین داماد خودم
یک لاشخور به معنای واقعی کلمه است
مطمئن باش تا تهش رو در نیاره شوهرت واقعا پسر حاج علی صفری هست یا نه ول کن نیست
حالا یا شوهرت رو می چاپه یا اگه فکر کنه از ساواک چیزی گیرش میاد میره سراغ اونا
از جا برخاست و گفت:
برای من مستاجر خوش حساب مثل شما کم گیر میاد شایدم نایاب باشه
ولی من برای خودتون میگم تا شرّ نشده جمع کنید برید
به شوهرتم بگو بیاد تسویه کنه باقی پولش رو بگیره
قدمی به طرف در رفت و گفت:
انسی که داره دنبال خونه می گرده تو هم که حسابی باهاش قاطی شدی
ببینید کجا میره شمام برید همون جا
آهی کشید و گفت:
انسی طفلک دلم براش می سوزه
دلم نمی خواست زا براهش کنم ولی از حرف در و همسایه و اهل محل چاره ای برام نمونده
این جا چون همه می دونن مطلقه اس کسی چشم دیدنش رو نداره و میگن باید بره
چی شما چی انسی امیدوارم از این جا رفتید گیر یه آدم خوب بیفتید
به سمت در رفت و گفت:
دیگه دست دست و امروز و فردا نکن که شرّ دامادم دامن تون رو نگیره
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهیده فاطمه میرگچینی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم:
#ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•