[در مَسیرِ عاشقـے♡]
نیمه شب بود باصدای باز شدن قفل در از خواب بیدارشدم همون موقع پای تلویزیون خوابم برده بود پدر و مادرم
رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه خلاصه رفتیم خواستگاری پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود👀 منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت: ببین پسر من میدونم کی هستی. اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی. میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم، ولی من یه خواهش دارم، چون با حسین آشتی کردی دخترم رو بهت میدم نوکرتم هستم✋🏻 فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو همین طوری بمون من کاری با گذشته هات ندارم من حالاتو میخرم من حالا نوکرتم☺️😍 منم پدر عروس خانم رو بغلش کردم گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم✌️🏻 گفت از طرف من هیچ مانعی نداره، دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید گفتند عروس خانم چای بیارند ما هم نشسته بودیم. پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه، مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه😁 عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد، یه وقت گفت: یا زهرا😦 سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...😬 مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره! مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه🤨🧐 گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه؟ گفتم چی میگه؟ گفت: مادر میگه که.... دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من، عکس این پسر شما رو نشونم داده، گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....😌😍 به خاطر من ردش نکن مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده.... به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید، اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده ای آبرودار آبرویم را بخر جان زهرا از گناهم درگذر... یازهرا... 😍🖤😭💔