°|🌹🍃🌹|° قرار بود اعــزام دوم امین به سوریه، 15 روزه باشد. به من اینطـ|☝️ـور گفته بود. روز سیــزدهم یا چهــاردهم تماســ|☎️ گرفت. گفتم امین تو را به خــدا 15 روز، حتی 16روز هم نشود. دیگر نمیتــوانم تحمـ|😭ـل کنم.! هر روز یادداشتــ|📝 می‌کردم که "امروز گذشت..." واقعاً روز و شبــ|🌙ها به سختی می‌گذشت. دلم نمیخــواست بجز انتظــار هیچکــاری انجام دهم. هر شب می‌گفتم: خدا را شکـ|🙌ـر امروز هم گذشت. باقیمانده روزها تا روز پانزدهــم را هم حساب می‌کردم. گاهی روزهای باقی مانده بیشتر عذابـ|😓ـم می‌داد. هر روز فکر می‌کردم «10 روز مانده را چطــور باید تحمل کنم؟ 9 روز، 8 روز... ان‌شاءالله دیگر می‌آید. دیگر دارد تمـ|❌ـام می‌شود... دیگر راحت می‌شوم از این بلای دوری!» امین خبــر داد: فقط 3 روز به مأموریتــم اضافه شده و 18روزه برمیگـ|🚶ـردم. با صدایی شبیه فریاد گفتم: امین! به من قول 15 روز داده بودی. نمیتــوانم تحمل کنم...😭 💔...دقیقاً هجدهمین روز شهید شد...💔 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 🌺|● @Asheghaneh_halal