°|🌹🍃🌹|° 😔…| چون اوایل از رفتن ناگهانی‌اش ناراحت بودم، با شوخی سعی می‌کرد دلم را به دست بیاورد... 🛫…| تا قبل از پرواز، چند مرتبه از فرودگاه تماس گرفت. ☎️…| می‌خواست تلفنی رضایت مرا بگیرد. با اینکه خیلی از دستش عصبانی بودم، زود سلام کرد!! 😄…| مثل همیشه سلامی پرانرژی. وعده می‌داد تا دلم را بدست بیاورد. 🕌…| گفت : «وقتی برگردم، باهم پابوس امام رضا می‌رویم.» 😢…| گفتم : «مرتضی، من مشهد هم نمی‌خواهم. فقط تو را می‌خواهم...» 👌…| سفارش بچه‌ها را کرد. گفتم : «مرتضی، دلم می‌خواهد در یک چادر کوچک، من و تو و بچه‌ها زندگی‌ کنیم، فقط تو را داشته باشم. تجملات و قشنگی‌های زندگی را بدون تو نمی‌خواهم!» 😓…| اما این رفتن خیلی طول نکشید و تنها ۱۱ روز بعد خبر شهادتش را آوردند. 😭…| وقتی رفت به این فکر می‌کردم که طی ۱۳-۱۴ سال بعد از ازدواج شاید یک روز هم زندگی سیر نداشتیم... 🌹…| مرتضی تماماً خودش را وقف انقلاب کرده بود. آموزش، مانور، مأموریت، رزمایش و... آنقدر از او زمان می‌گرفت که زمان بسیار بسیار کمی برایش باقی می‌گذاشت... 🌷 🕊 ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇 @Asheghaneh_halal ﴾💖﴿