🖤🍃
🍃
#همسفرانه
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که
#زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《
#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا
#عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به
#مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت
#حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که
#همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم
#دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که
#آرام_شد
🔸گفت: عکس
#شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه
#قراری میزارم
🔹 فردا
#صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛
#تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش
#خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب
#خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست
#حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه👌
#همسر_شهید_حمید_سیاهکالیمرادی🕊🌷
@Asheghaneh_halal
🍃
🖤🍃