•‌<💌> •< > . . بعد از چنـد مـ🌙ـاه انتظار خواستم خبر پــدر شدنشو بدم، اما وقتی از منطقہ اومد فـوراً رفت سراغ ڪارهای لشڪر و اعزام نیــرو... شب خستہ و ڪوفتہ اومد و رفت استراحت ڪنہ ولی خیلی تو فڪر بود. گفتم: محمود تو فڪر چی هستی؟ گفت: تو فڪر بچــہ‌ها ! خوشـ😍ـحال شدم و گفتم: تو فڪر بچہ‌ها؟ ڪدوم بچہ‌ها؟ هنوز ڪہ بچہ‌ای در ڪار نیست! گفت: ای بابا! بچہ‌های لشڪرو میگم. انگار آب سـ💧ـرد ریختہ باشن رو بدنم. با ناراحتی رفتم خوابیـدم و آروم آروم گریہ ڪردم. - فاطمہ خوابیــدی؟ -دارم میخوابم - چرا امشب اینقــدر ساڪتی؟ - چی بگم؟ - مثلا بگو دختــر دوست داری یا پســر؟🙃 خودمو جم و جور ڪردمو جوابشو دادم. اون هم نظــرشو گفت. اون شب ڪلی باهام حرف زد. تا خیالش ازم راحت نشد، نخوابیــد. 🌷شـهـیـد مـدافـع حـرم محمــود ڪاوه . . •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal