•𓆩🥤𓆪• . . •• •• 💬 سلام وقتتون به‌خیر. یه روز من و داداش کوچیکه‌م تو خونه ی مادربزرگمون بودیم. عرضم به خدمتتون که خونه ی مامان بزرگ ما حیاط نداره، در عوض بین در ورودی به محدوده ی خونه و در ورودی به خود اتاق یه راهروی باریک هست که لباس ها رو اونجا روی بند رخت آویزون می‌کنن. بگذریم ، ما سرمون به کار خودمون بود تا این‌که دیدیم برادر گرامی یهویی پا شد و رفت توی اون راهرو. با خاله‌م رفتیم دنبالش و دیدیم که لیوان گذاشته بود زیر لباس هایی که آب ازشون چکه می‌کرد و در توجیه کارش می‌گفت: فکر کردم سقف داره چکه می‌کنه!😐😂😂 ما: 😐😳😂 داداشم: 🙁😅 هوای آفتابی بیرون: 🙄 . . •📨• • 683 • سوتےِ قابل نشر و بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩خنده‌ڪن‌‌عشق‌نمڪ‌گیرشود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🥤𓆪