💌
⏝
֢ ֢
#عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_دویستوچهلوهشت
من اکنون یک بانوی متأهل هستم،هرچند صوری.
اما در قبال همسرم وظیفه دارم به پاک نگاه داشتن قلب و ذهن و روح و جسمم...
حتی نباید به کسی فکر کنم.
زنعمو بلند میشود و صدایم میزند،از فکر و خیال بیرون میآیم:نیکی جان بریم سر میز شام
دخترم
بلند میشوم و به دنبال زنعمو میروم.
کنار آشپزخانه که میرسیم زنعمو میگوید:نیکی جان چادرت رو دربیار.. غریبه نیست اینجا.
چه باید بگویم؟
نمیدانم چرا بعد از عقد و در برابر این خانواده ی شوهر دروغین ،زبان و قوه ی تکلم خود را از دست داده ام؟
تنها چادرم را سفت نگه میدارم.
صدایی از پشت میآید:مامان جان،بذارین راحت باشه لطفا
زنعمو شانه بالا میاندازد و با شیطنت به مسیح و بعد به من نگاه میکند:چشم شادوماد
به طرف نهار خوری میروم..
همه نشسته اند،جز من و مسیح..
عمووحید به صندلی کناری اش اشاره میکند.
جلو میروم و کنار عمووحید مینشینم.
مسیح هم رو به رویم.
خانواده ی عمو سنگ تمام گذاشته اند.
علاوه بر غذاهای سنتی ایرانی،چند نوع غذای متفاوت بین ظرف ها میبینم که ظاهری شبیه
غذاهای عربی دارد.
یکی از ظرف ها،را میشناسم؛کوبه است .
غذای مخصوص عراق و لبنان .
قبلا مادر فاطمه برایمان کوبه پخته بود.
غذایی لذیذ و متفاوت.
زنعمو میگوید :بفرمایید خواهش میکنم.. نیکی جان من گفتم شما حتما بیشتر غذای عربی
میخوری واسه همین برات حمس و تبوله و کوبه آماده کردم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
✦📄 به قلـم:
#فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒
Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝