زمانی که به بلوغ رسیدم همیشه مقید به نماز بودم. یک روز صبح بدون دلیل از رخت خواب برای نماز بلند نشدم! وقتی آفتاب طلوع کرد یکباره دیدم یک چیز سیاه از سقف اتاق به کنار من افتاد. با ترس از جا پریدم. با وحشتی که در صدایم بود پرسیدم تو که هستی؟ از جان من چه می خواهی؟ گفت: من با تو هستم. هر وقت خدا را رها کنی پیش تو می آیم. بعدها و در تجربه ام فهمیدم که این شیطانی است که هر زمان ذکرخدا را رها کنیم همنشین ما خواهد شد. 📗برگرفته از کتاب بازگشت. اثر گروه شهید هادی @Asheghanezohoor