🖇زمین غصبی نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی توانستیم پا از پا برداریم ؛ کاسه زانوهامان خیلی درد می کرد. طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم: « زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخوان. » گفت: « اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه. » ۴_ص۲۳ 🕊 ❤️کانال عاشقان ظهور❤️ eitaa.com/Asheghanezohoor