🇮🇷 📝 حکایت تکان دهنده فرزند شیخ رجبعلی خیاط از پدرش در مورد یک زن بی 🍃🌹🍃 🔻یکی از دوستان پدرم می‌گفت: یک روز با جناب شیخ به جایی می‌رفتیم، یکدفعه من دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لباس شیکی داشت نگاه می‌کند! از ذهنم گذشت که جناب شیخ به ما می‌گوید چشمتان را از نامحرم برگردانید و حالا خودش اینطور نگاه می‌کند! فهمید! گفت: 🔺تو هم می‌خواهی ببینی که من چه می‌بینم! ببین! من نگاه کردم دیدم همین طور از بدن آن زن، مثل سرب گداخته، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد! و آتش او به کسانیکه چشم‌هایشان به دنبال اوست می‌کند. جناب شیخ گفت: ... او راه می‌رود و مردم را همین طور با خودش به آتش می‌برد. مارابه دوستان خود معرفی فرمایید👇انتشار با شما 🆔 https://eitaa.com/joinchat/606535787C7771eb5bf5 🆔 https://rubika.ir/joinc/BACABCGD0MUMTGKIGVSRZIMUDOHDRODC