🍃اندر حکایات. ملا نصرالدین ؛
ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد.
مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار تا درازگوشی بخرم.
مرد گفت: انشاءالله را بگو.
گفت: اینجا چه لازم است که ان شاءا... را بگویم؟
درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.😁
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله،😄
پولم را زدند انشاءالله، 😂
خر نخریدم انشاءالله 😂😂
و دست از پا درازتر بازگشتم انشاءالله!😂😂
💢
@Atash_B_Ekhtiar