عطش آب
144.1
ما تو را برای ایران نساخته ایم نرو، اما من...
دکتر پریرخ دادستان، دختر جلالالدین دادستان (نوه شاهزاده مهدیقلی میرزا) است.
دکتر دادستان زمانی که 16 ساله بود ، در دومین آزمون اعزام به خارج از کشور شرکت کرد ، به عنوان تنها زن حاضر در آن آزمون پذیرفته شد و یک سال بعد به پایتخت سوئیس اعزام شد .استعداد ، توانایی بی نظیر و درخشش دکتر دادستان ، توجه ژان پیاژه را به خود جلب کرد و همین امر موجب شد تا او راهنمایی پایان نامه ی دکتر دادستان را بپذیرد .
پیاژه به حدی دکتر دادستان را باور داشت که به او پیشنهاد داد مسئولیت مرکز شناختی نیویورک را بر عهده بگیرد . اما عشق دکتر دادستان به میهن عزیزمان ایران ، باعث شد تا او این پیشنهاد را نپذیرد . دکتر دادستان در سال 1339 پس از اخذ مدرک دکتری در سن 26 سالگی به میهن بازگشت
تنها روانشناس ایرانی بود که از ژان پیاژه پدر روانشناسی شناختی مدرک گرفت. وی بدون هیچ حمایت مالی ده سال در ژنو درس خواند و پس از کسب جایگاه علمی در روانشناسی برای خدمت به کشور بازگشت برگزیده چهره ماندگار در سال ۱۳۸۱ و برنده جایزه بخش تحقیقات بنیادی علوم انسانی در پانزدهمین جشنواره بینالمللی خوارزمی (۱۳۸۳) و برگزیده دوره دهم کتاب سال ایران برای نگارش کتاب «روانشناسی مرضی: تحول از کودکی تا نوجوانی» از افتخارات و جوایز علمی ایشان است. دکتر دادستان در سال ۱۳۵۹ بهعنوان دانشیار و مدیر گروه روانشناسی دانشگاه تهران گزینش شد و با تلاش در پژوهش وتألیف، توانست به درجه استاد تمامی دانشگاه تهران برسد. از وی بیش از ۱۵ کتاب و ۵۰ مقاله بهجا مانده است.
🌺بخشی از دفتر خاطرات او:
در ده سالی که در سوئیس درس می خواندم نود درصد غذای من نان و پنیر بود.سوئیس کشور گرانی بود.
رساله ام با پیاژه بود و او روش و سخت گیریهای خاص خودش را داشت.
وسع مالی نداشتم با این وجود دوره لیسانس را به جای چهار سال سه ساله خواندم. روز امتحانی که با پیاژه داشتم سر جلسه از شدت گرسنگی در حال از هوش رفتن بودم. امتحان شش ساعت طول می کشید و من دو روز بود که چیزی نخورده بودم.
خانه من درست نقطه مقابل دانشگاه آن سوی دریاچه ژنو بود .
صبح پول نداشتم با قایق از رودخانه رد شوم برای همین از 5 صبح پیاده راه افتاده بودم تا به موقع به امتحان برسم.
دو ساعتی که از امتحان گذشت دیدم در حال از هوش رفتن هستم و ممکن است فرصت موفقیت را از دست بدهم. در این شرایط سخت ،به دلیل طولانی بودن امتحان اندکی استراحت دادند. وسیله پذیرایی آوردند اما من پولی برای خرید نداشتم. مغزم قفل کرده بود. دوستی یونانی داشتم. پرسید: چرا چیزی برنداشتی؟ غرورم اجازه نداد بگویم پول ندارم؛ گفتم میل ندارم
دوستم نگاهی به من کرد و گفت: بی خود! چند ساعته داری فکر می کنی باید چیزی بخوری. و خودش برایم یک کیک و قهوه خرید و مرا نجات داد.
من آن امتحان را با نمره خوبی قبول شدم.
بعد از اتمام تحصیلاتم پیاژه که از پشتکار من خوشش آمده بود پیشنهاد داد که زیر نظر مراکز تحقیقاتی او کار کنم.
🌹
او می گفت : ما تو را برای ایران نساختیم .نرو!
اما من گفتم شما امثال من زیاد دارید ولی مملکت من ندارد و من باید برگردم .
بعد از آن هر سال به دیدنش می رفتم و او می گفت : اگر پشیمان شدی برگرد. ولی من هرگز پشیمان نشدم. 🌹
💥
رحمت بینهایت خداوند بر او باد 💥
http://eitaa.com/AtasheAab