هدایت شده از تبلیغات عجایب
تازه کرده بودم که گفتند افتاده و پاش شکسته...شوهرم گفت باید بیای خونه ما و به مادرم کمک کنی...اکثرا میرفت ماموریت کاری.‌..من و مادرشوهرم تنها بودیم...اونروزم برای مأموریت رفته بود شمال ...از مادرشوهرم اجازه گرفتم به مادرم سربزنم...یادم اومد گوشیمو با خودم نیاوردم و فورا برگشتم ..کلید انداختم و‌درُ باز کردم...ولی توی هال با دیدن اون صحنه تا مدت زیادی نمیتونستم حرف بزنم👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d