نصفه شب نشسته‌ بود گوشه حجره ؛ آروم بود ساکت بود تاریک بود .. آروم وارد حجره شد صدا زد ؛ پسرم چرا با من حرف نمیزنی ؟ تو که میدونی چرا حالم بده .. حسنم تو که میدونی چی شد به کسی نگو .. هی حرف زد دید جواب نمیاد گفت؛ مادر بمیره حسنم چرا جواب نمیدی ؟ تا اینو گفت یهو صدای گریه بلند شد ؛ گفت مادر من حسن نیستم ، حسینم💔! (: