علامه حِلّی می‌فرمودند: شب جمعه ای به قصد زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا می رفتـم ، در حالی که‌تنها و سوار بر الاغ بودم‌و تازیانه کوچکی برای راندن مَرکب در دست داشتم در بین راه، عربی پیاده آمد و با من همراه و هم‌کلام شد. کم‌کم فهمیدم شخص دانشمندی است وارد مسائل علمی شدیم ، برخی از مشکلات علمی که داشتم پرسیدم ، عجیب این‌که همه را پاسخ مناسب و دقیقی فرمود. متحیر شدم، که او چه کسی است؟ که این همه آمادگی علمی دارد. در همین حال به فکرم آمد که از او سوال کنم که آیا امکان دارد، انسان امام زمان عجل الله فرجه الشریف را ببیند؟ که بدنم لرزید و تازیانه از دستم افتاد. آن بزرگوار تازیانه را برداشت، و در دستم گذاشت‌ و فرمود چگونه امام زمان را نمیتوانی ببینی در حالی که اکنون دستِ او در دستِ توست پس از شنیدن این جمله، بی اختیار خود را از روی‌الاغ زمین انداختم تا پای امام را ببوسم. از شدّتِ شوق، بیهوش زمین افتادم پس از اینکه به هوش آمدم کسی را ندیدم منتخب الأثر ، جلد ۲ ، صفحه ۵۵۴ @Ayandeye_Roshan