شعر بسیار زیبا از دوست و برادر عزیزم آقا مصطفی لامی به مناسبت امشب ترکیب بند به مناسبت مبعث پیامبر (ص) غزل بیتاب شد از دستهایم قطره شد افتاد و دفتر خیس شد خود را امانت داد دست باد به باد شرطه گفتم من نبر این شعر تا خورشید بسازد ابر چون شیرین ببارد بر دل فرهاد! مسیر شعر روشن بود و امواج غزل معلوم گلستان شد قدمهای قلم تا عشق شد ایجاد روان شد ابر تا مکه که باران را روا دارد خودش باران رحمت دید و از او کرد استمداد مقدر گشت تقدیری که رحمت تشنه ی او شد تمنای غزل می کرد دنیا در همین رخداد شگفتا نور از دالان دنیا تا سریر عرش! شگفتا نور هم نام نبی را میزند فریاد بخوان تورات! ای انجیل! سرکن نام احمد را بخوان عادت کند کامت بگوید یا محمد را شمیم رستگاری هم هوس انداخت طوفان را که اوصاف نبی را منتشر سازد چو باران را نفس چون شانه های بردگان از ترس میلرزید که خالق بر زمین آمد رسالت داد چوپان را همان چوپان که در غار حرا پرواز را آموخت همان چوپان که با نامش مسلمان کرد سلمان را نگاه نافذش آنقدر زیبا بر زمین تابید که بت هم حامی خاتم شد و ول کرد شیطان را فضیلت برکتی جاریست چون پهنای اقیانوس فضائل داشت احمد گر مسخر کرد انسان را قلم از دستهای من جدا شد در همین اثنا نوشت از رحمة للعالمین ذکری درخشان را ورق هم دم گرفت و گفت این ذکر سرآمد را قلم ، ((خادم)) ، ورق گفتند با هم یا محمد را...! مصطفی لامی(خادم) @Azkeya