بچه حزب اللهی
🌹«روز کوروش» #قسمت_سوم 🎬: شاه تکیه بر تخت زرینش که دوطرف آن سر دو شیر طلاکاری به چشم میخورد و با پا
🌹«روز کوروش» 🎬: پادشاه با اشاره ای به قاصد از او خواست تا روی خود را باز کن، قاصد دستار خاکی و تیره رنگ را از صورتش باز کرد و اینبار چهره ای آفتاب سوخته که خطوط صورتش نشان میداد میانسال است، موهای کوتاهش به ببیننده میگفت که چندی پیش موهایش را از ریشه زده است،قاصد سری خم کرد و دست به زیر کمربند لباسش که پارچه ای دراز و در هم پیچیده بود کرد و نامه را از زیر لباس بیرون آورد و با دو دست و با احترام به طرف پادشاه داد. کوروش کبیر به کاتب اشاره ای کرد و کاتب از جای برخاست و نامه را از دست قاصد گرفت، کوروش همانطور که سراپای او را نگاه می کرد گفت: قبل از خواندن نامه بگو‌کیستی و از طرف چه کسی برای ما خبر آورده ای که ما مجبور شدیم جلسه با فرماندهان لشکرمان را منحل نماییم؟! قاصد تعظیم دیگری کرد و گفت: من یکی از کاهنان معبد مردوک در بابل هستم و نامه ای که خدمتتان دادم از طرف کاهن بزرگ ما و رئیس معبد بزرگ مردوک، خدای خدایان است. کوروش یکی از ابروهایش را بالا داد و همانطور که با تعجب به حرفهای مرد گوش می کرد به کاتب گفت که نامه را بخواند. کاتب تعظیم کوتاهی کرد، کمی جلوتر آمد و درست همردیف مرد قاصد ایستاد و شروع به خواندن کرد: به نام مردوک خدای بزرگ تمام خدایان روی زمین این نامه از کاهن اعظم معبد برای پادشاه بزرگ و قدرتمند زمین، کوروش کبیر نگاشته میشود. دیر زمانی ست که آوازهٔ قدرت و شجاعت و کشورگشایی های پی در پی شما به گوشمان رسیده و طبق آنچه که شنیده ایم در این سرزمین هر کس با اعتقادات خودش در صلح و صفا کنار هم زندگی می کنند. اما اینجا، سرزمین بابل پادشاهی ستمگر دارد که تمام خدایان از کوچک و بزرگ و حتی مردوک بزرگ را دستگیر و در معبد اسیر خود کرده و درب های معبد هم مهر و موم نموده، اینک ما عاجزانه از شما می خواهیم به سرزمین ما لشکرکشی کنید و طبق نقشهٔ ما پیش روید و بابل را بدون هیچگونه جنگ و خونریزی به قلمرو خود اضافه کنید و ما را از دست نبونئید این پادشاه ستمگر برهانید تا بقیه عمرمان را با آزادی کامل خدایانمان بپرستیم و زندگی کنیم. اگر خواستهٔ ما را قبول فرمایید، ما هم مقدمات ورود شاه شاهان را به سرزمین بابل فراهم میکنیم و تمام ورودی های آب را به بابل میبیندیم، ورودی هایی که پهنایشان به اندازهٔ بستر یک رودخانه بزرگ وسعت دارد و سپاهیان شما به راحتی می توانند از این آب راه ها وارد شهر شوند و آن را فتح نمایند و پادشاه ستمگرش را در بند نماید و خدایان ما را نیز از بند و اسارت وا نهد. این است خواستهٔ ما از کوروش کبیر.. پایان کاتب طومار را در هم پیچید و قاصد چشم به دهان پادشاه دوخته بود. کوروش کبیر همانطور که با انگشت دست بر دستهٔ تخت میزد در فکر فرو رفته بود. بعد از دقایقی کوروش به قاصد نگاهی کرد و گفت: دستور میدهیم استراحتگاهی برایتان مهیا کنند، چندی بیاسایید تا ما با مشاورانمان گفتگویی نماییم، تصمیمان را که گرفتیم، نامه ای برای کاهن اعظم توسط شما میفرستیم. قاصد تعظیمی کرد و از خدمت پادشاه مرخص شد.. ادامه دارد... 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 «روز کوروش» 🎬: کاهن اعظم همانطور که دست هایش پشت سرش به هم قفل کرده بود، عرض تالار را می‌پیمود و چشم بر زمین داشت و فکرش به شدت مشغول بود. چشم های دیگر کاهنان همراه با کاهن اعظم به این طرف و ان طرف میرفت تا اینکه جلوی ردیف کاهنان ایستاد و گفت: بعد از لشکرکشی کوروش شاه به بابل و پیروزی او با کمک ما، وضعمان دگرگون شد، کوروش بر روی عهد خود ماند و مردوک، خدای خدایان از حبس آزاد شد و اینک در طبقهٔ هفتم این معبد هر روز منتظر عبادت و قربانی های ماست، ما به آزادی در این شهر امد و شد می کنیم و هر روز بر پیروان دین و خدایانمان اضافه می شود، منشور آزادی هم خودمان با سلیقه و نظر دیگر کاهنان نوشتیم و به دور از چشم اغیار در جایی پنهان نمودیم و وقتی زمانش رسید به نزد پادشاه می بریم، درست است پادشاه به دین ما نیست و خدای ما را ستایش نمی کند، اما ما را آزاد گذاشته و مشکل ما اینک دانیال است همو که یهودیان او را پیامبر خدای نادیده می نامند، او هر روز با سخنانش ما و مردوک را آزار می دهد، طرفداران ما را با زبان نشدارش از دورمان می تاراند و به دین خویش می خواند و از همه مهم تر، میترسم دانیال اینقدر پیش برود که یهودیانی که ما و تمام مردم بابل برده کرده ایم و به خدمت گرفته ایم را از ما بگیرد. باید نقشه ای کشید و از شر دانیال خلاص شد، وقتی که دانیال نباشد، گویی تمام دنیا مال ماست. حال با همفکری هم نقشه ای بریزید که در پی آن دانیال را به تله بیاندازیم و از بین ببریم.