#دلآرام_من💙
#قسمت_چهارم
مادرم بعد از ازدواج مجدد، درس خواند و پزشک متخصص شد و تاجایی که یاد
دارم، بیشتر اوقات، حتی شبها، درخانه نبود؛ هنوز هم همینطور است و با بزرگتر
شدن من و نیما، به حجم کاریش افزوده؛ با اینکه زن مغروری به نظر میرسد، از
لحاظ درونی بسیار عاطفی است؛ همسر مادرم هم غالبا یا کارخانه است، یا در سفر
کاری و کمتر او را میبینم، گرچه او هم چندان عادت به ابراز محبت و احساس ندارد
و زبان پول را بهتر میفهمد، برایم پدری نکرد اما از امکانات مادی کم نگذاشت؛ با
این وجود سایه منتهایش، همیشه آزارم میدهد؛ در کل، در خانه ای بزرگ شده ام
که کمتر ابراز محبت افراد را دیده ام و خودم هم چندان برونگرا نیستم.
روابط من و برادرم نیما در کل کله ایی خلاصه می شود که هیچگاه تمامی ندارد،
هیچکدام از دیگری کم نمی آوریم و مادر را کلافه میکنیم، نیما با اینکه نازپرورده و
خوش گذران است، جنم خاص خودش را هم دارد، طوری که پدرش توانسته او را با
این سن کم، به عنوان دستیار خودش بشناسد و خیالش راحت باشد. جالب اینجا
است که باوجود قدرت مدیریت، روحیات درونیاش حساس است، به قول خودش:
پسری از جنس گیتار و قهوه و کتاب!
گفتم کتاب؛ تنها اشتراک من و نیما، گرچه او رمان خارجی دوست دارد و من مذهبی.
من هیچوقت با زندگی اشرافی در منطقه هزارجریب )منطق های در جنوب اصفهان که
از محله های مرفه نشین به شمار میآید( انس نگرفتم؛ هیچوقت نخواستم با دوستانم
در چهارباغ قدم بزنم و بستنی بخورم، یا باالی کنگره های پل خواجو بایستم و شالم را
#ادامہ_دارد.......
#نویسنده_فاطمه_شکیبا🌸
#اللهمعجللولیڪالفرج🌿✨
°|🌱
@BAMBenamemard