~🕊 🙃🍃 هروقت قرار بود مأموریت برود اگر من راضی نبودم تمام تلاشش را می‌کرد یا مأموریت را نرود و یا به هر نحوی مرا راضی می‌کرد. اما این بار فرق داشت مدام گریه می‌کردم تا منصرفش کنم، اما نه به گریه هایم توجه کرد تا سست شود و نه از رفتن منصرف شد صبح با اشک و قرآن بدرقه‌اش کردم دستی به صورتم کشید و خیسی اشکم را به سر و صورتش زد و گفت " بیا بیمه شدم صحیح و سالم برمیگردم" ✍🏻به روایت همسر ♥️🕊