7.4M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
🔴مشغول مصاحبه با پدرش بودیم. پدر از همسر و دختر می‌گفت و امیرعلی که چند ساعت قبل از بیمارستان مرخص شده بود‌، روی تخت پشت سرم، دوره‌ی نقاهت طی می‌کند. شده بود تنها بازمانده‌ی آن 9 نفر خانواده سلطانی نژاد که 8 نفرشان پرپر شداند... پدر که از مادر و خواهرش می‌گفت، امیرعلی ریز ریز اشک می‌ریخت و توجه‌مان به صدای گریه‌اش که سعی می‌کرد کنترلش کند، اما نمی‌توانست، جلب می‌شد... مصاحبه‌ با پدر و پدربزرگش تمام شده بود. وقت رفتن بود، صدایم زد. می‌خواست صدایش به همه برسد... او می‌خواهد پیش رهبر حرف‌ها بزند. می‌خواهد راهشان را ادامه دهد تا خون‌شان پایمال نشود. سوال می‌پرسد؛ این‌ها یک ذره مهر و عطوفت نداشتند؟! خواهرم هنوز جشن تکليف نگرفته بود. من باید 60 سال با مادرم زندگی می‌کردم و ... امیرعلی انتقام خواهد گرفت. پدر نزدیک می‌شود. صدایش می‌زند، جانباز راه حاج قاسم. پدر می‌گفت هدیه‌ی خداست این پهلوانِ مجروح که قوتِ قلبمان شده است. من در چشمان امیرعلی، چنان عزمی دیدم که کمتر جایی دیده‌ام، او بزرگ مردِ کوچکِ جامانده‌ی از آن 9 نفر است... پدرش می‌گفت شماها از شهدا می‌گوييد، حتما شفیعتان خواهند شد. ما گریه شدیم، اما او هنوز لبخند داشت و به قول خودش وظیف‌اش جهاد تبیین است... اما خب، مگر می‌شود از مریم‌اش که می‌گفت مادرم بود، پرسید و بغض این کوهِ صبر نشکند... گفتمش کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود، لبخندی جدید زد و گفت از این زاویه نگاه نکرده بودم و از جهاد تبيين می‌گفت... ادامه دارد... ✍سید بدون سانسور ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794