🔰زندگینامه و خاطرات شهید سید محمدابراهیم جنابان از زبان مادر گرامیشان شهيد سيد محمد ابراهيم جنابان، از دلاورمردان دوران جنگ تحميلي كه حتي ازدواج نيز نتوانست از شور و شوق او براي شهادت بكاهد ، وي آسماني بود و بالاخر در سال 65 به آرزوي ديرينه اش رسيد و به سوي معبود پر كشيد. ✨🌴🕊🌼🕊🌴✨ مادر سردار شهيد سيد محمد ابراهيم جنابان در گفت وگویی با اشاره به اينكه شهيدان با نثار جان خود به ما درس استقامت دادند، گفت: اگر امروز مي توانم با افتخار در مورد فرزند شهيدم صحبت كنم به خاطر توصيه هميشگي وي به صبر و استقامت است. من مادر يك شهيد و دو جانباز هستم، اين افتخار من است كه با استقامت، توانستم فرزندانم را براي جهاد در راه خدا، تربيت كنم. شهيد جنابان از جمله همان سربازان داخل گهواره بود كه امام خميني(ره) درسال 1342 براي آغاز كردن نهضت خود به آن ها اميد داشت، محمد ابراهيم قبل از پيروزي انقلاب با اينكه سن زيادي نداشت و دوران نوجواني خود را سپري مي كرد، با حضور در مساجد و مكان هاي مذهبي كه كانون هاي مبارزه عليه شاه بودند، وارد مسائل انقلاب شد؛ به نحوي كه يك بار به دليل شكستن عكس شاه در ايستگاه قطار دستگير شد. دوران بعد از انقلاب و سال هاي جنگ تحميلي براي محمد ابراهيم كه دلي عاشق داشت يك فرصت بود، او در زمان شهادت 23 سال داشت و حتي ازدواج هم نتوانست از شور و شوقش براي شهادت بكاهد. اين شهيد سرافراز در 22مهر سال 1342 در شهر مقدس قم متولد شد و پس از سال ها مجاهدت در جبهه هاي نبرد و وجود جراحت هاي فراوان در تاريخ 10تير1365 در منطقه مهران، ارتفاعات قلاويزان درعمليات كربلاي يك، هنگامي كه معاون فرمانده گردان امام سجاد(ع) بود به شهادت رسيد و پيكر مطهر ايشان در گلزار شهداي علي ابن جعفر(ع) قم و در قطعه 10 رديف10 به خاك سپرده شد. شهيد جنابان پس از انقلاب در يك مغازه فرش فروشي كار مي كرد كه با آغاز جنگ دايي اش را به جاي خود گذاشت و به جبهه رفت و آنقدر در جبهه خود را مشغول كرد كه ديگر نتوانست به آن كار ادامه دهد، اين مقدمه اي شد براي شش سال حضور فعال در جنگ تحميلي به نحوي كه كمتر به قم مي آمد و ما خيلي نمي توانستيم او را ببينيم؛ زماني هم كه براي استراحت به خانه مي آمد آرام و قرار نداشت، بيشتر وقت خود را براي كارهاي جنگ صرف مي كرد، براي نمونه به پايگاه هاي بسيج سطح شهر سر مي زد و به دنبال جذب نيرو براي جبهه ها بود. از همان كودكي با وجود علاقه زياد محمد ابراهيم به بازي هاي گروهي، مشخص بود كه او از لحاظ فكري بيشتر از سن خود مي فهمد، بعضي وقت ها عبايي را كه پدرش با آن نماز مي خواند، بر دوش مي انداخت و براي من روضه خواني مي كرد. يك بار هم در مقابل فردي كه مي خواست از خانه همسايه مان دزدي كند ايستاد و اجازه نداد آن فرد، چمدان با ارزشي را به همراه خود ببرد. به همين خاطر همسايه ما گفته بود به آقا ابراهيم بگوييد بيايد با هم به بازار برويم هر چه مي خواهد برايش بخرم، اما شهيد كه طبع بالايي داشت، گفت نيازي به اين كارها نيست، همان دعا براي من كافي است،پدرش به او گفت نترسيدي آن طرف به تو آسيب بزند، محمد ابراهيم جواب داد در دل گفتم يا جدا يا حسين(ع)، اين كارهايش باعث شده بود، من و پدرش علاقه خاصي به او داشته باشيم. با اينكه خود سيد بود به سادات خيلي علاقه داشت و مدام به من توصيه مي كرد، مادر به سادات خيلي احترام بگذار گاهي به شوخي مي گفت من سيدم اگر مشكلي داريد نذرم كنيد حل مي شود، خيلي وقت ها هم همين طور مي شد، الان هم پس از شهادتش من باور دارم شهدا زنده اند و هر شب قبل از خواب با عكس شهيد صحبت مي كنم و از او مي خواهم براي همه اقوام و آشنايان دعا كند. محمد ابراهيم دوست داشت مثل دوستانش شهيد شود و چيزي از جنازه او هم پيدا نشود. هر بار كه از جبهه بازمي گشت مي گفت مادر تو راضي نيستي كه من شهيد نمي شوم به او گفتم به يك شرط راضي مي شوم آن هم اينكه جنازه ات پيدا شود او هم قبول كرد و يك روز به من گفت مادر پيشانيم جاي خمپاره 60 است و من را در گلزار شهداي علي بن جعفر قم دفن مي كنند، همين طور هم شد. به من گفته بود مادر به هيچ عنوان بي تابي نكن و صبور باش مثل مادر شهيدي كه با وجود دادن دو شهيد بسيار محكم در حرم حضرت معصومه(س) سخنراني كرد، من هم سعي كردم طبق وصيت او عمل كنم، پس از آنكه برادرش به من گفت محمد ابراهيم به آرزويش رسيده است رو به آسمان كردم و گفتم خدايا اين نعمتي بود كه به من داده بودي خودت اين قرباني را از من قبول كن بر سر جنازه اش هم همين جملات را گفتم و بي تابي نکردم. ✨ادامه👇