روزی روزگاری پیرمردی که تنها از تمام ثروت دنیا یک الاغ پیر داشت و نوه ی کوچکی که خود سرپرستش بود ،فشار زندگی پیرمرد را به این وا داشت که از شهر خود هجرت کند و برای روزی حلال به شهر و دیاری رود شاید گشایشی حاصل شود .با نوه کوچکش دل را به دریا زد و راهی شد.
به اولین شهر که رسید پیرمرد که در طول مسیر نوه خود را سوار الاغ کرده بود در نزدیکی شهر خود سوار بر الاغ شد مردم شهر شروع به ناسزا گفتن به پیرمرد شدن که خجالت نمیکشی بچه کوچک که توان راه رفتن ندارد را وادار کردی که تو الاغت را ببرد پیرمرد هر چه خواست توضیح دهد که من چند قدمیست سوار بر الاغم گوش شنوا نبود به هر حال جایشان را عوض کردند و از آن شهر رفتن به شهر بعدی که رسیدن دوباره همه قضاوت که ای بچه بی ادب چرا تو سواری و پیرمرد پیاده باید هر دو شما سوار الاغ شوید و به این ترتیب هر دو سوار بر الاغ راهی شهر دیگری مردم آن شهر دوباره فحش و ناسزا که این سنگدل الاغ بیچاره گناه دارد هر دوی شما را باید سواری دهد چقدر بی رحمانه ،حالا شما باید به الاغ سواری دهید و دست پای الاغ بیچاره را با طنابی محکم بستن و به چوبی آویزان که یک سر چوب به شانه طفل و دیگری به شانه پیرمرد و راهی شدند .به کوهی پر پیچ و خم رسیدند و از آنجایی که نه کودک و نه پیرمرد توان و تحمل وزن الاغ بخت برگشته را نداشتن تعادلشان بهم خورد و الاغ به دره پرت شد و مرد .
نتیجه اخلاقی این حکایت👇👇👇👇👇
(تفکر آگاهانه)
(هیچ وقت از زاویه دید خود دیگران را قضاوت نکن)
(شخصیت مستقل)
(قضاوت ممنوع)
(مدیریت بحران فردی)
(ارتباط موفق و موثر)
هیچ کس جای دیگری نیست)
(احترام به همدیگر)
(عفت کلام)
(کنترل خشم نشان از بصیرت و خود شناسیت)
کانال رهبرمون❤️ باید بزرگترین کانال ایتا باشه😍👇
@khamenei_ir
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅❅📀🖥📀❅┅┅
@BaSELEBRTY