قلم شکسته،دلم نیز،چگونه من بِنِگارم!؟ و جان به صاحبِ آن،چگونه من بِسِپارم؟! شده ست جانِ من از واژه های مبهم پُر مگر به کارِ نوشتن،خودت شوی یارم.. قلم شکسته و بارَش به روی چشمانم دوبیتی و غزل و آهْ نامه می بارم! قلم شکسته و بیچاره این دلِ مَحبوس شکست میخورَد هردَم زِ تیغ افکارم به یک گمانِ پر از شومی و پریشانی به این تناقُضِ بینِ زبان و اَعمالم! قلم شکسته و میبازَدَم پِیاپِی از: تصورِ نِگهت به منی که سر بارم! قلم شکسته،دلم نیز،بیا و مُنکِر شو که فاصله ست مجازات وحقِ اعمالم! منِ بدونِ تورا باقلم چه کار آخر؟! چه حاجتی به دل است،در نبودِ غمخوارم! دلم شکسته،قلم هم،فدایِ چشم تَرت که خون شده به جفایِ من است و اَمثالم! سِزاست بی نَفَسی بر منی که یک عمراست هوایتان نکنم،بر بَقاست اصرارم! وفایتان نکنم،بر رُخت کنم حسرت چگونه کورنباشد،نگاهِ غرق غُبارم؟! کنم ز ظلمِ به جَدَت،چه آه و نطق و نوایی تورا حسین(ع)ندیدم،که کم ز کوفه بِنالم! کجای کوفه ی بدعَهد ،به پای ما برسد؟! عجب ز غربت تو،بر جفا و اِنکارم..! و کاش کم بنویسم ز بی وفایی و جور قلم شکسته،کج و مَعوَج است اشعارم! @badrion 🌿🌻