🌱 روزی زلیخا به یوسف (ع) گفت: چشم بردار و مرا بنگر. یوسف (ع) گفت:
از نابینا شدن چشمانم میترسم.»
🌱 زلیخا گفت: «چقدر چشمهایت زیباست!» یوسف (ع) گفت: «دو چشم، نخستین عضوهایی هستند که در قبر بر گونههایم میافتند.»
🌱 زلیخا گفت: «چه بوی خوشی داری؟» یوسف (ع) گفت: «اگر [بدی] بوی مرا سه روز پس از مرگم استشمام میکردی، از من فرار میکردی.»
🌱 زلیخا گفت: «چرا به من نزدیک نمیشوی؟» حضرت یوسف (ع) گفت: «با این دوری، به قرب پروردگارم امید دارم.» زلیخا گفت: «بستر من از حریر است، برخیز و خواستهام را برآور.» یوسف (ع) گفت: «میترسم بهرهام در بهشت از کف برَوَد.»
🌱 زلیخا گفت: «تو را به شکنجهگرها میسپارم» یوسف (ع) گفت: «پروردگارم در آن هنگام مرا بس است.
https://eitaa.com/joinchat/2201092127Cd10a2ab0f9