💣 اعترافات یک زن از ✒قسمت بیست و دوم 2⃣2⃣ گفت: به اونجا هم می‌رسیم. هنوز زوده ... فرزانه که منتظر جواب مد نظر خودش بود با این حرف خانم مائده دوباره خودش رو مشغول نوشتن روی برگه‌ها کرد.✍ من گفتم: خوب! داشتید می‌گفتید. ادامه بدید... خانم مائده گفت: توی اون تایم، زمانی که ما می‌گذروندیم روزگار، بر وفق مراد ما بود.🕌📿🕋 شب‌های چهارشنبه دعای توسل ... شب‌های جمعه دعای کمیل ... صبح‌های جمعه دعای ندبه... قرار همیشگی‌مون بود.🕘 ما یک تنه داشتیم مثلا روی معنویات‌مون کار می‌کردیم. ولی این دقیقا شبیه ماشینی بود که بنزین نداشت و ما مدام هلش می‌دادیم که بره جلو !🚗 البته بی‌تأثیر هم نبود. چند قدمی حرکت می‌کرد. ولی خوب تا وقتی ماشینی بنزین نداشته باشه، مگه چقدر آدم توان داره هلش بده! 🥴اون موقع معلوم نبود ولی حساس‌ترین جای زندگیم خودش رو نشون داد... حرفهای خانم مائده من رو یاد تحلیل‌هامون با فرزانه انداخت... اینکه؛ یک خشک مقدس فقط دنبال سجاده و تسبیح و ... 😐 اینکه یه خشک مغز با پیشونی پینه بسته مخلص‌ترین بنده خدا رو می‌کشه...😥 داشتم فکر می‌کردم؛ دین ما ابعاد مختلف زندگی‌مون رو در بر می‌گیره. چرا یه عده از این‌ور می‌افتن، یه عده از اونور؟! که گاهی هم این نوع افتادن خیلی خطرناک می‌شه. حالا یا برای خودشون، یا برای جامعه... با حرف زدن دوباره فرزانه، رشته‌ی افکارم پاره شد...💭 فرزانه گفت: دوستاتون هم همین‌طور بودن! بعد با کنایه یه دستی زد و گفت: یعنی هیچ کس نبود یه لیتر بنزین بریزه تو این ماشین!😏 خانم مائده لبخند تلخی نشست رو صورتش و گفت: دوستان هر کسی، هم تیم و هم گرایش همون فردن ... معمولا آدما دوستانی رو انتخاب می‌کنن که با روحیات و شخصیت خودشون سازگاری داره ، خوب منم از این قضیه مستثنی نبودم ...😔 توی دوره‌ی نوجوانی و جوانی که اوج شور و هیجان انسان هست، وقتی داخل قالب یه گروه یا تیم می‌شه، با افکار و رفتار همون گروه انس می‌گیره و تفکراتش نقش می‌بنده... فرزانه مجال نداد حرفش تموم بشه دوباره با طعنه گفت: البته اگر تفکری باشه!😒 خانم مائده سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: بله کاملا درست می‌گید. اگر تفکری باشه! و به فکر فرو رفت و ساکت شد...😔 روی برگه برای فرزانه نوشتم؛ میشه لطفاً این‌قدر نطق نکنی! 😬هر دو دقیقه یه چیزی می‌گی، طرف دیگه نمی‌تونه حرف بزنه! اینجوری ادامه بدی تا فردا باید مصاحبه بگیریم ...😐 فرزانه تا نوشته رو خوند با یه دستش زد روی لبش و دست دیگه‌اش رو گذاشت رو چشمش ...🤭🤐 یعنی یه جوری تابلو کرد که خانم مائده هم فهمید من چی براش نوشتم...😅 ◀️ ادامه دارد ..‌. ❌کپی بدون لینک کانال ممنوع ❌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╭┈───── 🌱🕊 ╰─┈➤ @BandeParvaz