بسم رب الشهداوالصدیقین🌷🌷🌷🌷
سلام من بازهم آمدم..منِ حقیرِناچیز!آمدم بگویم کمی تفکر!اندکی تامل کنید!اصلا نمیپرسید خب چه شد که به فکر این افتادی که تغییرمسیربدهی؟اصلاچه شد خانم قرتیِ خط قرمز دار شد این خانمِ محجبه یِ خادم الشهدایی؟!این خانم تائب جوری متحول شد که نمیتوانی حتی تصورش کنی؟!چرا "خطِ قرمز" دار؟؟صبورباش؛آنقدر صبور که بتوانی ۱۸سال جنگ و صبوری من رادرک کنی!آنقدر که وقتی اشک چشمانت سرازیر شد زیرِ لب یک سبحان اللهی، الله اکبری، لااله الا اللهی بگویی!گریز بزنم شاید هم به قولِ ما بچه هیئتی ها بگویی:" یاحسییییییین!"(این دیگه کیه؟؟هان؟!)خب؛بایدبگویم هر اتفاقی که از کودکی در زندگی هرفردی می افتد،بی حکمت ودلیل نیست!من خودم نذر پدر ومادرِاهل اشک وروضه های خانگی هستم...مادری که هرجا روضه بود مراباخود میبرد وشریک میشدم در نورش؛اشکهای روضه رادوست داشتم اما خوب نمیفهمیدم بی بی جانم "زینب"خانومِ عقیله چه برسرش آمده!دهه ی اول محرم که مثل همه عزاداری میکردیم اما دهه ی دوم جور دیگری بود..تازه شروع حزن مادرم بود!بااندوه وشگردِخاصی میگفت:"مادر!دهه یِ دوم حواستوجمع کن یه وقت خوشحالی نکنیا!مبادافراموش کنی محرم وعاشورا تموم شده!!نه!تازه خاکی برسرمون شده که جاداره جون بدیم...مباداتو این روزا بلندبخندی!مباداشادی کنی!بُلیز قرمزوصورتی هم ممنوعه!باید به خانوم نشون بدیم ناراحتی مونو؛خداخودش روزیمون کنه بریم سوریه..".بابا..بابا! ناظرخریدشرکت بود،وضع مالی مان عالی بود اما این وسطاحواس پدر به مال حلالش زیادبود..برای شرکت که خرید میکرد ،برای ماهم جداخرید میکرد؛کاسب های شهر این را میدانستند وبه گوش صاحب شرکت هم رسیده بود؛آقای اویسی لطف خودش را باهدیه وکلیدویلا و این جور چیزها نشان میداد؛البته پدرم کم پیش می آمدکه قبول کندوباکمال احترام رد میکرد.آقای اویسی مرد شریف وکاردرستی بود برای کارگرها ارزش قائل میشد..خلاصه پدرهم وانتش در اختیار هیئت بود..هرهفته..روزی به خانه آمد ومارابه عکاسی برد..میخواستیم عکس پاسپورتی بگیریم!یادش بخیر من ودوبرادرم ومادرم چهارتایی وپدرم تکی!پاسپورتها(گذرنامه ها) آماده شد!من نمیدانستم کجامیرویم؛از ذوق پدرومادرم میدانستم حتما جای خوبی ست؛من هم ذوق میکردم ومسرور بودم..اماگاهی میدیدم گریه میکندو زیرلب میگوید:"خانم جان چطور بیام به دیدنت بگم سرت سلامت خانووووم؟؟"من نمیفهمیدم دارد از غمِ بی بی میگوید!!من نمی دانستم عزیز بودن یعنی چه؟امان از دل زینب یعنی چه؟من نمیدانستم روزی این داغِ دل رالمس خواهم کرد!!داغِ داغِ غم انگیزِ برادر! سلامُ علی قلبِ زینبِ الصبور🤚💔💔💔💔💔💔💔💔 😭😭😭 این ماجراومعجزه هایم ادامه دارد..
╭┈───── 🌱🕊
╰─┈➤
@BandeParvaz
#ارسالی_شما