💢 از روز‌های پس از شهادت شهید کارگر برزی بگویید؟ رضا دو سه روز پس از نیمه شعبان به آخرین ماموریت خود رفت. فرصتی برای وی فراهم نشد که آرزوی فرزندان خود را فراهم کند.🍂 فقط توانسته بود دو بسته چهارتایی ماشین برایشان بخرد، آن را به من سپرد و گفت: «پس از رفتن من، در برابر هر عمل خوبی که بچه‌ها انجام دادند، یکی از این ماشین‌ها را به آن‌ها هدیه دهید.»✨ رضا رفت و به شهادت رسید. پس از شهادت یک شب هر سه نفرمان دلتنگ رضا بودیم. یاد ماشین‌هایی افتادم که فراموش کرده بودم به بچه‌ها هدیه بدهم. آن‌ها را آوردم و گفتم «بابا سپرده بود، هرزمانی‌که من به شهادت رسیدم، این ماشین‌ها را از طرف وی به شما هدیه بدهم.»🥺 بچه‌ها خوشحال شدند و شروع کردند به بازی کردن. بعد از چند روز ماشین‌ها را جمع کردم تا به عنوان آخرین هدیه از پدر یادگاری داشته باشند. 💢بنا بر این آرزوی بچه‌ها نیز برآورده شد؟ وقتی رضا شهید شد یکی از دوستان وی برای بچه‌ها ماشین کنترلی بزرگی آورد، از او پرسیدم «شما از خواسته بچه‌ها از رضا مطلع بودید؟»😔 گفت: «نه من اطلاعی نداشتم، حتما رضا در دلم انداخته است که برای فرزندانش ماشین کنترلی بگیرم.» 💢خواب شهید را می‌بینید؟ بسیار زیاد. طوری‌که از رضا خواستم دیگر به خواب من نیاید، چراکه دلتنگ‌تر می‌شوم. آخرین خواب، چند روز پیش بود. 😢خواب دیدم به همراه یکی از دوستانم بر سر مزار رضا می‌رویم و من می‌بینم قبر رضا به بزرگی خانه کعبه شده است و بلاتشبیه همانند کعبه، چادر سیاهی روی آن کشیده شده است. منقلب شدم. شروع کرم به فریاد کشیدن و دور قبر رضا گشتن. یادم آمده بود، خودم در تماس تلفنی به وی گفتم «رضا هرزمانی‌که برگردی، هفت دور دورت می‌گردم و طوافت می‌کنم.» ناراحت شد. گفت: «کفر نگو» زمانی‌که بازگشت، به شهادت رسیده بود. برحسب تصادف روز تشییع، پیکر رضا را در سطحی بالاتر از زمین قرار داده بودند. همانطور که داشتم تابوت را نگاه می‌کردم، 😭شروع کردم به چرخیدن دور پیکر رضا. با وی نجوا می‌کردم و می‌گفتم: «رضا گفته بودم وقتی بیایی دورت می‌گردم، دیدی؟! الان دارم دورت می‌گردم» ☁️⃟⁦🕊️⁩¦⇢https://eitaa.com/BandeParvaz