-زنگ زد ڪہ خانم زود حاضࢪشو باید بریم جایی... پرسیدم ڪجا؟ گفت دوستم زنگ زده چند تا شهید تو دانشگاهن فضا خصوصۍ و خلوتہ گفتہ بیا با خانمت_اون موقع هنوز دوستاش ونمیشناختم؛موقع برگشت گفت برو تو ماشین من میام ...دیدم با دوستش داره صحبت میڪنه...باخودم گفتم این دیگه ڪیه ڪه از دانیال قدش بلند تره!ندیده بودم تاحالا ڪسی قدش از دانیالم بزنه بالا!_نشست تو ماشین گفت خانم این حسینه .. چند روز بعد یڪ دستمال ڪاغذی تا شده بهم داد...بازش ڪردم دیدم یڪ پلاستیڪ ڪوچیڪ بین دستماله...گفت اینو حسین داده گفته بده به خانمت .. از روی تابوت شهید ڪنده... _و حالا منم و غمی که موقع پلاستیڪ ڪندن از روی تابوت دانیال و حسین همراهم موند؛)💔🥀 https://eitaa.com/BandeParvaz