🌹•••✧﷽✧•••🌹 عزیزان من سلام 🌱🌸🌱 🌀امروز می خواااام یه داستان از سری داستان های شیرین مثنوی را براتون بزارم.☺️😊 شما هم نظرات خودتون را در رابطه با داستانش برام بفرستید. 😍😋 🌟راستی ... قبل شروع داستان یه چیزی بپرسم !🧐 آیا از 👈مثنوی👉 چیزی میدونید❔ ⁉️ خودم یه کوچولو براتون میگم.😌 🔸🔹مثنوی یا مثنوی معنوی ، نام📔 کتاب شعری از✨ مولانا ✨شاعر و عارف ایرانیه🇮🇷👏. 🔻این کتاب یکی از بهترین کتاب‌های قدیمی ادبیات فارسیه.👌👌 🔺مولوی در این کتاب مجموعه ای از اندیشه های فرهنگ ایرانی و دین اسلام را جمع آوری کرده و ♦️ در قالب شعر سروده.👌😍 حالا میریم سراغ داستان😇👇👇 🐕 روزی روزگاری سگی از خانه اربابش فرار کرد و به بیابان رفت.🌅 آن سال هوا بسیار سرد شده بود. ❄️😨❄️ سگ هرچه گشت غذایی برای خوردن به دست نیاورد.🐶😞 سگ به قدری لاغر شده بود که به غیر از پوست و استخوان چیزی برایش نمانده بود.😰😨😨 سگ با خود می‌گفت:😢 «من به قدری لاغر شده‌ام که سرما به استخوان‌هایم نفوذ می‌کند و مرا به زودی از پا در می‌آورد. 😖😖😣 خدایا اگر از این سوز و سرما نجات پیدا کنم در بهار برای خود خانه‌ای از سنگ می‌سازم که سرما نتواند در آن نفوذ کند.»😩😩 خلاصه هر طور بود سگ آن زمستان را به پایان رساند. وقتی بهار رسید🌿🌸🌱 و آفتاب به سگ تابید🌞 و غذا زیاد شد 🍖 و سگ از آن احوال رنجوری بیرون آمد😇😇 تمام حرف‌هایی را که زده بود فراموش کرد😕🙁☹️ و با خود گفت: «در این گرما چه کسی به داخل لانه می‌رود من که همیشه بیرون از خانه می‌خوابم بعد آن قدر هوا خوب است که احتیاجی به لانه ندارم.»🤓🤓🤓 هوای بهار آن قدر سگ را سر خوش کرده بود که زمستان و سرمایی را که پشت سر گذاشته بود، از یاد برد. سگ در سایه درختان می‌خوابید و از میوه درختان می‌خورد.😎😎 کم‌کم گرما و آن خوشی‌هایی که سگ در آن غرق بود، جای خود را به سرما و قحطی داد. سگ تازه متوجه شد که بهار و تابستان هم تمام شد 😰😰 و او خانه‌ای ندارد که او را از سرما محافظت کند.😱😱 ولی دیگر پشیمانی سودی نداشت و از کمبود غذا و سرمای هوا تلف شد.😭😭 ⇦ ۸ تا ۱۱سال 🔰 🦋❁.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•´¨*•.¸¸.•¸¸.••.¸¸ http://eitaa.com/joinchat/992215059Caff98da854 .¸¸.•*´¨*•.¸¸.•.¸¸.•*´¨*•.¸¸.•❁🦋 🔙 621 🔜