🔴 ✍ همسایه ای داشتیم که خانواده بسیار خوبی بودند. ما در تهران فامیل و آشنا خیلی کم داشتیم. لذا این بندگان خدا، در دوران بیماری و شیمی درمانی همسرم، که مدت ها به طول انجامید، نهایت لطف را داشتند و بیشتر مواقع از بچه های ما مراقبت می کردند. این خانواده پسری داشتند که فوق العاده مظلوم و ساده و سر به راه بود. در دوران نوجوانی همراه پدر و مادرش به مسجد می رفت. اما وقتی بزرگ شد و به دوران دبیرستان رسید، به دنبال رفقای ناباب رفت و گستاخ شد. او بارها در مقابل حرف پدر و مادرش گستاخی کرد. آنها خیلی او را نصیحت می کردند اما بی فایده بود. این پسر پس از مدتی با یکی از دختر هایی که در محل ما رفت و آمد داشت ارتباط برقرار کرد. آن دختر هم از سادگی این پسر نهایت سوء استفاده را برد! من به خواست پدر و مادر این پسر ، خیلی با او صحبت کردم. از در رفاقت وارد شدم و... اما نصیحت های من هم بی فایده بود. او پایش را توی یک کفش کرده بود که می خواهم با این دختر ازدواج کنم و زندگی خوبی ایجاد کنم. هر چه می گفتم که این دختر، زن زندگی نیست بی فایده بود. در آن سوی هستی، ماجرای ارتباط این دختر و پسر را تا آخر دیدم. با تعجب مشاهده کردم که برادر این دختر، جزو منافقین و در خارج از کشور بوده و تلاش می کرد برخی افراد را جذب این گروه نماید. این دختر هم درگیر ارتباط با چندین پسر و جذب آنها برای همراهی با خودش و پیوستن به گروهک منافقین بود! اما مشاهده کردم که در آینده، به خاطر نفرین های این پدر و مادر، عاقبت این پسر تباه می شود. او همراه با همان دختر و چند نفر دیگر از خانه فرار کردند و پس از طی سختی هایی به یکی از کشورهای اروپایی رفتند. آنها به خاطر گرفتن پناهندگی مجبور به عضویت در جمع منافقین شدند. به خوبی دیدم که این پسر، نه به آن دختر رسید، و نه از زندگی اش بهره برد. او در دنیا و آخرت بدبخت شد. گریه های او را در سرزمین غربت می‌دیدم که حسرت حضور در کنار خانواده اش را می خورد. متأسفانه تمام این ماجراها، دو سال بعد از بازگشتم رخ داد. من که قصه را می دانستم، هر چه تلاش کردم که او را منصرف کنم نتوانستم. گویی چشم و گوش این پسر بسته شده بود. در روایتی از پیامبر (ص)، عاق والدین از گناهانی دانسته شده که انسان در همین دنیا کیفرش را می‌بیند. 📚 منبع: کتاب شنود 🆔 .