~حیدࢪیون🍃
🍃 📖🍃 .رمـــــان #دمشـــق_شہرعشق قسمٺ#صد_وده از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره می‌درخشید🔥 و ا
🍃 📖🍃 .رمـــــان قسمٺ الان اموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥 و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم !... و در همین مدت را دیده بود که به🔥 سربازی‌اش سینه سپر کرد : «نفس این تکفیری‌ها رو🔥 گرفته، تو جلسه با ژنرال‌های سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و 🔥 بازی باخته رو بُرد..! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و 🔥 و به خواست خدا ریشه‌شون رو خشک می‌کنیم!»... ابوالفضل از خستگی نفس کم آورده و دلش از غصه غربت 🔥می‌سوخت که همچنان می گفت : از هر چهار تا مرز اردن و لبنان و عراق و ترکیه، 🔥 وارد سوریه میشن و ارتش درگیره ! همین مدت خیلی‌ها رو که دستگیر کردن اصلاََ سوری نبودن! سپس مستقیم به چشمان مصطفی نگاه کرد و با خنده تلخی خبر داد : تو درگیری‌های حلب وقتی جنازه تروریست‌ها رو شناسایی می‌کردن، چندتا افسر و 🔥 هم قاطی‌شون بودن. حتی یکی‌شون پیش‌نماز مسجد ریاض بود، اومده بود سوریه بجنگه! از نگاه نگران مصطفی🔥پیدا بود از این لشکرکشی جهانی ضد کشورش ترسیده که نگاهش به زمین فرو رفت و آهسته گفت : پادشاه داره پول جمع می کنه که این حرومزاده‌ها رو بیشتر تجهیز کنه! ادامه دارد.... نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ꧁•♡حیدࢪیون♡•꧂