داستان شب 🌙
💖" دعا برای همه "
زن کشاورزی بیمار شد، کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند.
راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد.
ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت: صبر کنید، از شما خواستم برای زنم دعا کنید، اما شما برای همهی مریض ها دعا میکنید.
راهب گفت: برای زنت دعا می کنم. کشاورز گفت: اما برای همه دعا کردید، با این دعا ممکن است حال همسایهام که مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمیآید.
راهب گفت: تو چیزی از درمان نمیدانی، وقتی برای همه دعا میکنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا میکنند متحد میکنم.
وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی مییابند که تا درگاه خدا میرسند و سود آن نصیب همگان میشود.
دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمیرسند.