گوشیم رو بر می‌دارم و وارد تلگرام میشم، شماره‌ی ثمین رو پیدا می‌کنم و پروفایلش رو چک می‌کنم، اولین عکس خودش و محمدرضا هست که با دیدنش قلبم می‌ایسته، دومی دوتا حلقه ست و سومی هم عکس خودش! عکس خودش رو به مهدیس نشون میدم. مهدیس با چشم های حدقه زده میگه: - اینه واقعا؟ وای آقا محمد چطوری این رو خواسته؟ این کجا تو کجا؟ دختره‌ی پلشت با اون لب‌های پروتز شده و اون دماغ عملیش! - بیخیال حالا بهش فوش نده، گفتم که دوستش نداشتم. مهدیس- شب خوش. اسما- منم بخوابم، یاعلی. *** توی آینه به خودم‌ نگاه می‌کنم که چشم هام قد دو کاسه‌ی خون شده، نیم ساعت پیش بهش زنگ زدم که بازم جواب نداد. گوشیم زنگ می‌خوره که به سمت گوشی میرم شماره‌ی ناشناسی هست. - بله؟ -خانوم اسرا توکلی؟ -بفرمایید خودم هستم. -طبق اخرین تماس آقای توکلی با شما تماس گرفتن، بنده از مرکز بهداشتی بین‌راهی علی اکبر با شما تماس گرفتم ایشون تصادف کردند و الان مرکز ما‌ بستری هستند. ... @Banoyi_dameshgh