ساعت یک دو نصفه شب بود . صدای شُرشُر آب می آمد . توی تاریکی نفهمیدم کی است . یکی پای تانکر نشسته بود و یواش ، طوری که کسی بیدار نشود ، ظرف ها را می شست . جلوتر رفتم ، حاجی بود . ؛