گردان را بردیم براے تمرین
کلے سینه خیز بردیم
بعد رسیدیم به یڪ ڪانال پر از گل و لاے بود....
گفتم همه باید سینه خیز بروند!
صحنه جالبے بود...
وقتے بچه ها از ڪانال خارج میشدند از همه وجودشان گل مےچڪید!!
حتے موهاے آنها غرق در گل بود...
بعدبه همان صورت برگشتیم سمت اردوگاه ...
من جلوے تویوتا بودم
بچه ها به همراه محمد در عقب ماشین بودند...
رسیدیم به سه راه چند مغازه آنجا بود..
محمد سریع از ماشین پیاده شد و گفت:
حاجے وایسااااا
همه ریختند پایین!!!
محمد داد مےزد: فرمانده باید چے بخره؟
همه مےگفتند: نوشابه نوشااابه
وقتے محمد به شوخی و خنده مے پرداخت دیگر ول ڪن نبود!!
بچه ها خیلی از دست او میخندیدند
مشغول خوردن نوشابه بودیم
یڪے از مسئولین از آنجا رد مےشد
محمد اشاره ڪرد و گفت:
یه حالے به این بنده خدا بدیم
خیلے ڪت و شلوار قشنگے داره...
آن مسئول و محافظین او پیاده شدند..
محمد جلو رفت و با همان سر و وضع گلے سلام ڪرد و دست داد...
بعد هم او را به آغوش گرفت
چند نفر از بچه ها هم همین ڪار را ڪردند
سرتا پاے آن مسئول گلے شده بود!!!
محافظین هم همینطور
بعدها فهمیدیم ڪه این آقا براے سخنرانے در یڪ جلسه امده بود..
خلاصه آن روز حڪایتے داشتیم بعد همه باهم حمام رفتیم...
آنجا هم ماجرایے داشتیم...
همه از دست ڪارهاے محمد میخندیدیم...
بعد محمد شروع ڪرد لباسهاے من را شست
گفت لباس هاے فرمانده را شستم تا زودتر به من مرخصے بدهد...
بعد هم یڪ پیراهن زیبا داشتم که برداشت و گفت:
حیف است شما بپوشی من باید بپوشم
محمد روزها همیشه میگفت و میخندید همیشه شاد بود
اما نیمه شبها خلوت عجیبی باخدا داشت
ناله هاے او مارا به یاد اصحاب پیامبر درصدر اسلام مینداخت..
یڪے از ڪسانے ڪہ مجذوب محمد شده بود حضرت ایت الله العظمے فاضل لنکرانے بود..
شهید محمدرضا تورجےزاده
🕊🌴🕊🌴💓🌴🕊🌴🕊
@Bashohadatashahadatt