نامه جمعی از زنان پزشک دندانپزشک و داروساز به دختران نوجوان ایرانی به نام حق رها، بهار، فاطمه، ریحانه، ستایش… نامت را نمی‌دانیم اما حتماً مثل یکی از همین نام‌ها، زیبا و دوست‌داشتنی است. ما تو را دیده‌ایم… در راه مدرسه وقتی با دوستانت با هیجان راه می‌روی و داستانِ سریالی را که دیشب دیده‌ای برایشان تعریف می‌کنی. وسط مهمانی خانوادگی وقتی مدام شالت را مرتب می‌کنی و دنبال آینه قدی می‌گردی که خیالت از تناسب لباس‌هایت راحت شود. در سرویس مدرسه، وقتی که سر و صدای تو و دوستانت، رنگ ترافیک پشت چراغ را عوض می‌کند، و سرزندگی را روی سر و صورت ماشین‌های خسته و راننده‌های کلافه‌اش می‌پاشد. در جمع هم‌کلاسی‌هایت، وقتی که از کلاس زبان برمی‌گردی و بین جمع پر سر و صدای آنها ساکتی، چون حس می‌کنی گاهی پوششت، رفتارت و نگاهت با آنها فرق دارد، اما دلت می‌خواهد با هم بمانید. تو هم احتمالاً ما را دیده‌ای… در ساختمان پزشکان سر خیابان؛ در بیمارستان، وقتی برای عیادت مادربزرگ رفته بودی؛ در برنامه‌ی تلویزیونی که مادرت پیگیرش است و هر روز یکی از همکاران ما سوالات پزشکی را جواب می‌دهد. ما، هم سن و سال تو بودیم که رؤیای پوشیدن این روپوش سفید به سرمان زد. روزها و شب‌ها را برای ساختن این رؤیا به هم دوختیم و بالاخره یک روز اسمِمان را بین قبولی‌های دانشگاه پیدا کردیم. چقدر پدر و مادرهایمان و حتی پدربزرگ و مادربزرگ‌هایمان خوشحال بودند. در خاطره‌ی جوانی و کودکی‌شان خانم دکترهای زیادی پیدا نمی‌شدند. مادربزرگ‌هایمان خیلی از دردهایشان را یا به خاطر مسافت طولانی تا نزدیکترین پزشک تحمل کرده بودند یا از خجالت مطرح کردنش با آقای دکترِ هندی، دم از دردشان برنیاورده بودند. اما حالا نوه‌هایشان را می‌دیدند که تا چند سال دیگر، یک خانم دکتر واقعی می‌شدند. در دانشگاه، ما هیچ کم از پسرها نداشتیم، نه تعدادمان کمتر بود، نه توانایی‌مان. حتی استادهای خانم هم چندان کمتر از آقایان نبودند. خانم‌هایی اغلب جوان، که تخصص و فوق تخصصشان را در سال‌های پس از انقلاب گرفته بودند. بین هم کلاسی‌هایمان، از هر شهر و شهرستانی پیدا می‌شد. پدر و مادرها با خیال آسوده دخترانشان را روانه‌ی دانشگاه کرده بودند تا نسل بعدی خانم دکترها پر تعدادتر باشند. حتی کم نبودند دانشجوهای دخترِ خارجی که سطح علمی دانشگاه و امنیت ایران آنها را به کشور ما کشانده بود. ما در دانشگاه‌های همین کشور درس خواندیم، پزشک شدیم، جراح، چشم‌پزشک، متخصص قلب و زنان، دندانپزشک و داروساز شدیم. کشیک‌های طولانی را از سر گذراندیم، دور از خانه و خانواده‌هایمان دردهای مردان و زنان و کودکان فارس و گیلک و کرد و لر و ترک و بلوچ و عرب را درمان کردیم. روزهای پر اضطراب کرونا را کنار مردممان ماندیم. دارو و واکسن ساختیم، استاد دانشگاه شدیم، مقاله نوشتیم، در کنفرانس‌های بین المللی شرکت کردیم و البته هیچ کجا را برای بودن و بالیدن، امن‌تر و آزادتر از سایه‌ی پرچم میهنمان نیافتیم. عزیز دلم، این سال‌ها ساده نگذشت. آنها که عمری از ضعف ما سود برده بودند تمام تلاششان را کردند. برای چه؟ … تا باور کنیم «نمی‌شود!», «نمی‌توانیم!». قوی‌تر شدن ما آنها را عذاب می‌داد. ما ظریف‌ترین جراحی‌ها را انجام می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی ناتوان مانده است. ما در دانشگاه درس می‌دادیم، آنها می‌گفتند دختر ایرانی محدود شده است. ما مقاله‌هایمان را در کنفرانس‌های جهانی ارائه می‌دادیم، آنها می‌گفتند زن ایرانی حق پیشرفت ندارد. ما در کنار همه‌ی این‌ها مادر بودن را انتخاب می‌کردیم آن‌ها می‌گفتند مادری را به زن ایرانی تحمیل می‌کنند. می‌خواهند نگذارند که تو، ما و هزاران زن قوی و بالنده‌ی دیگر را ببینی. می‌دانی، آنها هر روز از توان خودشان ناامیدتر می‌شوند. اما روی اراده‌ی تو حساب باز کرده‌اند. می‌دانند که اراده‌ی شگفت‌انگیز دختر ایرانی، ریشه در شجاعت و ظلم‌ستیزی و آزادی‌خواهی اش دارد. فقط یک راه برایشان مانده: اینکه تحریف کنند. چه را؟ معنای آزادی و ظلم‌ستیزی را؛ آنقدر که نیروی اراده‌ی تو، چرخ اهداف پلید آنها را بچرخاند. یقین دارم که تسلیمشان نمی‌شوی. تو گوهرشادی، بااراده؛ مرضیه دباغی، شجاع؛ عصمت احمدیانی، آزاده؛ تو دکتر محبوبه افرازی، دکتر عزت الملوک کاووسی، دکتر طلایه بیگ‌زاده، دکتر زهرا خدابندهلو و دکتر شیرین روحانی‌راد... یقین دارم تو مثل هزاران هزار دخترِ دیگرِ ایران، قوی و آزاداندیش می‌مانی. تو غوغا می‌کنی و ایران را همچنان قوی، مستقل، امن و آزاد نگه می‌داری. دوست‌دار تو جمعی از بانوان پزشک، دندانپزشک و داروساز ایران اسلامی اسامی نویسندگان در لینک موجود میباشد https://www.mehrnews.com/news/5609627/ 🇮🇷