💙 خاطره ای از امام خامنهای : پیام یک خانم به امام خمینی 💙
1️⃣ ... من ديدم يك خانمي از پشت سر پاسدارها خطاب به من حرف ميزند، من گفتم راه را باز كنيد اين خانم بيايد ببينم چه ميگويد؟
2️⃣ وقتي آمد جلو گفت: به امام از قول من بگو بچهام دست دشمن اسير بود و اخيرا به من خبر دادند كه او را شهيد كردهاند، از قول من به امام بگو فداي سرتان، شما زنده باشيد، من حاضرم بچههاي ديگرم نيز در اين راه شهيد شوند.
3️⃣ وقتي آمدم تهران، رفتم خدمت امام، در ملاقات با ايشان فراموش كردم اين نكته را بگويم، بعد كه آمدم بيرون و به يادم آمد، به خودم گفتم: سزاوار نيست اين پيغام مادر شهيد را من نرسانم.
4️⃣ به آن برادرهايي كه در بيت بودند، گفتم، من يك كلمه را فراموش كردم خدمت امام بگويم، امام از آن اطاق كوچك داشتند تشريف ميبردند داخل و در آستانه در حياط ايستاده بودند.
5️⃣ گفتم من همين يك كلمه ميخواستم به شما بگويم، كه مادري با اين خصوصيات آمد اين را گفت.
5️⃣ همين كه حرف آن مادر شهيد را شنيد، چهره امام درهم رفت و آنچنان اشكي از چشم ايشان ريخت كه قلب مرا فشرد.
#بصیرت_روز