#رسانهایازجنسگوسفند🐑
صحنه اول:
زن نگاهی به چهره خسته خاک آلود همسرش می اندازد. مرد با دست های پینه بسته اش بیل را در زمین فرو میکند.
فرزند خردسالشان دوان دوان و چوب به دست از پی بره ای می آید.
زن: فکر کنم یکی دوماه دیگر شیر گوسفند هم به سفره مان اضافه شود.
_ خدا خیر معاویه بدهد تخصصش چند تیر و یک نشان است؛ هم گشودگی سفره و هم سرگرمی و لذت کودکانه!
کودک نفس نفس زنان خم می شود دست بر زانو می گذارد: امیدورام بره ام هرگز بزرگ نشود؛ نمیخواهم بمیرد. نمیخواهم خورده شود. نمیخواهم....
هنوز کودک فهرست نمی خواهم هایش را کامل نکرده، مامورانی می رسند و گوسفند را می گیرند: علی دستور داده است این گوسفندها را جمع کنیم اینها مال بیت المال است.
صحنه دوم:
کودک روی زمین نشسته و زار می زند. مادرش سعی می کند اشک از چهره اش برگیرد.
پدر می گوید: لعنت بر علی
صحنه سوم:
ماموران گوسفندها را در یک طویله می اندازند.
_حالا نوبت کدام روستاست؟
_چرا روستا، درشهر هم مردم دوست دارند بدون تحقیق حرفها را باور کنند
_بنازم این معاویه را، مردم چندی بی مزد و منت گله اش را بزرگ می کنند و دشمنش را فحش و لعنت