هدایت شده از {مقصــــ❥ـــــــد آرامــــ❁ـــــش}
سلام آقا... خوبین!؟ . ... نمیتونم حرف بزنم آقا!! خودت شاهدی؛ ناظری! . من نمیتونم سرمو بلند کنم... قصد بی ادبی ندارما آقاجوونم 🙂💔.. نه نه؛ خودم حرف میزنم... نمیخوام شما حرف بزنید. شرمندم من! خیلی! ... میدونم اون پرونده منِ دست شما!. نهه اقاجون بازش نکن، من نمیتونمم🙂. پس خودم باز میکنم...... صفحه اول!؛ :( . . . چه رنگ جیغ قرمزی هم هستاا😞 چه چیزایی نوشتن. چرا اینجور نوشتهه، من نمیتونم بخونم کهه..! صفحه کناریشو نگاه میکنمم!؛ :) ! . وااای خدای من؛! یعنی من اون زمان اون خطا و اون گناهو کردم؛!؟ ) صفحه بعد!!؟ ... و صفحات بعد.... ما یه مدتی مهمون دنیای بزرگ و وسیعی هستیم! . که ما خودمون انتخاب میکنیم گرفتارش بشیم یا نه!؟ خودمون انتخابش میکنیم که بریم و غرق بشیم یا نه ! . خودمون انتخابش میکنیم که عمومی بشیم یا نه! . ارزش دار باشیم یا بی ارزش! . شخصیت بالایی داشته باشیم یا نه! ... غفلت خیلی ضربه میزنه... یه تیکه نشون دادم از صحنه ای که فردا! ما شرمنده ایم... روی اینکه بگیم امام حسین؛ فدات بشیم.. اشک ریختم برات. اما گناه کردیم!؛ غلط اضافی کردیم... حضرت زهرا؛ ما برات روضه برگزار کرده بودیما.. همچی سر جای خودشه. :)) ... حافظه خدا خیلی خوبه.. خیلییی! .:)) ولی :! دقیق و ریز و درشت دست خداست.. یعنی شمایی که الان نمیدونم کجا نشستی؛ کی کنارته! . زندگیت به میلت میگذره یا نه! همچی دست خداست.. نوشته میشه. . . تنهات میزارم.. یکم فکر کن، ببین کجای راهی!؟