مداح پیر جبههها که بارها امام را خنداند
کجا میرید؟ کربلا...
با کی میرید؟ روحالله...
یک دفعه، با دو لشکر محمدرسولالله و لشگر سیدالشهدا رفته بودیم دیدار امام. داد زدم
_کجا میرید؟ بچهها گفتند: کربلا...
_با کی میرید؟ روحالله...
_مارو هم ببر، بچهها گفتند: جا نداریم جا نداریم! گفتم: بیخود جا ندارید! منم نمیام، منم نمیام...!
امام شروع کرد به خندیدن، خیلی خندهاش گرفت و دستمال را درآورد گرفت جلوی صورتش.
بعد از سخنرانی مرا بردند خدمت حضرت امام.
خاطرهای از حاج ذبیحالله بخشی
پدر شهیدان بخشی
بهشت ایران🌷
https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca