ملاقات خسته و غبار آلود به مقر سپاه برگشت. با همان خنده و شادابی همیشگی... به جای این که استراحت کند یا غذایی بخواهد درخواست آب کرد. آب خوردن؟! نه ! آب برای غسل کردن. درخواست شفگت‌انگیزی بود در آن هوای ابری زمستانی! آن‌قدر هم در مقر آب وجود نداشت. عاقبت حسین به مقدار آبی که با آن سرش را بشوید قناعت کرد... یونسی برای این که سربه‌سر حسین گذاشته باشد گفت: فایده نداره، فردا عملیاته، دوباره موهات گرد و خاکی می‌شه. حسین همین‌طور که موهای سرش را آب می‌کشید، خیلی آرام جواب داد: یونس جان! فردا قصد ملاقات با خدا را دارم.🪴 شهید برشی از کتاب "لحظه‌های آشنا" بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca