عراقی‌ها تیربارهایشان را گرفته بودند داخل نیزار و یک‌ریز سرب داغ می‌ریختند روی سرمان. جهنمی شده بود جزیره. جان پناهی هم نداشتیم؛ نه خاکریزی بود، نه سنگری. فقط آب بود و نیزار. مجروح‌ها داخل قایق فریاد می‌زدند. امکانات پشتیبانی نبود. آبراه‌ها را گم کرده بودیم. هیچ‌جور نمی‌شد مقاومت کرد. برگشتیم عقب. بی‌سیم زد به مهدی زین‌الدین «هر کاری تونستیم کردیم، ولی امکانش نیست بریم روی جزایر.» صدای آقا مهدی از پشت بی‌سیم می‌آمد «رضا جان! نمی‌خوای دل حبیبت رو شاد کنی؟ امید امام به ما و این عملیاته.»💚 موتور قایق را روشن کرد. راه افتادیم سمت جزیره. نزدیکی‌های صبح بود که جزایر شمالی را گرفتیم. اشک شوق توی چشم‌هایش جمع شده بود. بی‌سیم زد به آقا مهدی «به امام بگو نگران نباشن. ما به تکلیف‌مون عمل کردیم. هر طور شده جزایر رو حفظ می‌کنیم.»🌿 از کتاب "طلایه‌داران جبهه حق" شهید معاون شهید بهشت ایران🌷 https://eitaa.com/joinchat/3597009274C1a537d7bca